لمعات وجهک اشرقت، وشعاع طلعتک اعتلا
زچه رو الست بربکم نزنی، بزن که بلا بلا
به جواب طبل الست او، ز ولا چو کوس بلا زدم
همه خیمه زد به در دلم، سپه غم و حشم بلا
پی خوان دعوت عشق او، همه شب زخیل کروبیان
رسد این صفیر مهیمنی، که گروه غم زده الصلا
من و مهر آن مه خوبرو، که چو زد صلای بلا - بر او
به نشاط و قهقه شد فرو، که انا الشهید- بکربلا
چه خوش آنکه آتش غیرتی زنی یم به قله ی طور دل
فدککته و سککته متدکدکا متزلزلا
و شنید ناله ی مرگ من، پی ساز من شد و برگ من
فاتی الی مهرولا ، و بکی علی مجلجلا
تو که فلس ماهی حیرتی چه زنی زبهر وجود دم
بنشین چو طوطی و دم به دم بشنو خروش نهنگ لا
عشق...برچسب : نویسنده : barbad-rafte بازدید : 249