وزان سوی دیگر، عشقِ شوریده قصد مصر کرد و دو منزل یک منزل میکرد تا به مصر رسید و همچنان از گَرد راه به بازار برآمد... ولوله در شهر مصر افتاد. مردم بههمبرآمدند. عشق قلندروار، جلیع العذار، به هر منظری گذری، و در هر خوشپسری نظری میکرد و از هر گوشه جگرگوشهای میطلبید. هیچ کسی بر کار او راست نمیآمد. نشانِ سرای عزیز مصر بازپرسید و از در حجره زلیخا سردرکرد. زلیخا چون این حادثه دید، برپایخاست و روی به عشق آورد و گفت: «ای صدهزار جان گرامی فدای تو! از کجا آمدی و به کجا خواهی رفتن و تو را چه خوانند؟» عشق جوابش داد که من از بیتالمقدسم، از محلۀ روحآباد، از درب حُسن. خانهای در همسایگیِ حزن دارم. پیشۀ من سیاحت است. صوفی مجردم. هر وقتی روی به طرفی آورم. هر روز به منزلی باشم و هر شب جایی مقام سازم. چون در عرب باشم، عشقم خوانند؛ و چون در عجم آیم مهرم خوانند. در آسمان به محرّک مشهورم و در زمین به مُسکّن معروفم. اگرچه دیرینهام، هنوز جوانم؛ و اگرچه بیبرگم، از خاندان بزرگم. قصۀ من دراز است. فی قصتی طول و انت ملول...
حضرت شیخ اشراق، یحیی سهروردی
عشق...
برچسب : نویسنده : barbad-rafte بازدید : 247