هنوز هم وقتی خسته میشوم، میروم در گوشهای از نُتهای پرویز یاحقی چادر میزنم، عودی دود میکنم.وسط این خیالات، خیالات دیگر یکییکی از فکرم قطارقطار رد میشوند.درست آن موقعی که مینشینیم در گوشهای دنج از کافه گل رضائیه، توی زمستانی سرد در سال ۳۹، شاید هم ۴۰، شاید ۴۷، شاید ۹۳.و من او را چون شاخهای که به زیر برف شکسته باشد دوست میداشتم…- بیژن الهیای لعل تو نوش منغارتگر هوش من نام تو ترانهٔ منعشق تو بهانهٔ مندر مستی و هشیاریما را نگران داریاز دست غمت نرهمعشق تو ز کف ندهمبه عشقت وفادارم به خداوفا را خریدارم به خداتو دیرآشنا رفتی چرا کامم روا نکردهگل ناز من، طناز من، بازا جفا نکرده بخوانید, ...ادامه مطلب